تصادف 2

ساخت وبلاگ

(بسم الله الرحمن الرحیم)

ساعت 18:17 دقیقه غروب مطب بودم که گوشیم زنگ زد ..

گوشی رو برداشتم شوهر خاله علی بود . از همون اول نگران شدم گفتم حتما چیزی شده که شوهر خاله به من زنگ زد رفتم رو ایوان گوشی رو برداشتم دیدم خالمه ...

بعد از سلام و احوال پرسی گفت :

-کجایی؟

+مطب

-از بابا خبر داری ؟

+نه...

-بابا تصادف کرد ...

من خیلی نگران شدم گفتم خدای ناکرده برای مادرم اتفاقی افتاده که داره اینجوری حرف میزنه اخه یه جوری ترسناک حرف میزد.. البته بازم دو دل بودم

استرس بهم دست داد و دقیق نمیدونستم چی باید بگم

گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت مامان داشت میمومد خونه ما بابا بهش زنگ زد گفت من تصادف کردم بیا بیمارستان

من گفتم مامان داشت میومد خونه شما بعد از ماجرا به شما زنگ زد ؟ گفت اره

گفت من به مامان زنگ میزنم گوشیش جواب نمیده تو ازمایشگاهه مثل اینکه .. به الهام زنگ زدم گفت بهم

قبلش گفته بودم مامان که چیزیش نشد؟

گفت نه .....

خنده ها و دلداریهاش ارومم کرد..

گفتم باشه الان زنگ میزنم ببینم چه خبره

زنگ زدم به مادره:

+چی شده

-هیچی بابا داشت با موتور میرفت سر خورد افتاد دست و پاش زخمی شد تو بیمارستانیم فعلا

که گوشی قطع شد...

این هم یکی دیگه از بلایایی هست که سر ما اومد . به نظر شخص خود من این یه کده از طرف خدا..

مدتی غصه می خوردم که چرا کفش ندارم، اما در خم کوچه کسی را دیدم که پا نداشت؛ ناگاه رو به آسمان کردم و آرام زیر لب گفتم:
❤️ خدایا شکرت ❤️

تو منو تنها نذار ای خدا ، خدااااااااااااا...
ما را در سایت تو منو تنها نذار ای خدا ، خدااااااااااااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : music360 بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 22:10